یک بار پیر مردی را اوردند که اصلا به مرده شبیه نبود چهره روشن وبسیار تمیز و معطری داشت .وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد . انقدر تمیز ومعطر بود که من از مسئول غسال خانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم وغسل بدهم.همه بوی گلاب را موقع شست و شو و وقتی که اب روی تن این مرد می ریختیم حس می کردند .وقتی که غسل و کفن تمام شد ،بی اختیار در نماز و تشییع این پیر مرد شرکت کردم.بیرون برای تشییع و خاک سپاری اش صحرای محشری به پا بود .از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد .از بستگانش دقیق تر پرسیدم ،گویا این پیرمرد به این موضوع شهره بود ،ادمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد .راوی : م موسوی غسال بهشت زهرا